تنفس صبح



بسم الله الرحمن الرحیم


درست وسط یک بازی است

بازی ای که از قبل چیده شده است


و بازیگران

و بازیگردانان حی و زنده دارد

و خیال می کنند که نمی داند که او را به بازی گرفته اند


ولی؛

ولی تنها یک "آه" کافی است

که دودمان شان را بر باد دهد، فقط یک "آه" کافی است.


یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم


حرف حق گاهی تلخ است

ولی باید آن را شنید

و می شنود.


و باید آن را پذیرفت 

و می پذیرد


و باید مدتی سکوت کرد

و سکوت می کند


تا بشنود و بپذیرد و پالایش کند 

و دوباره بشنود و بپذیرد و پالایش کند و


و اصلاح شود.

و چشم دوباره بینا شود


باید سیستم جدید تقوا را متناسب با محیط جدید

روی مملکت وجودی 

نصب و راه اندازی کند


دیگر این گونه نمی شود


احکام جدیدی برای مراقبت از مملکت وجودی باید وضع شود

و باید سعی کند که در شرایط جدید

غافل گیر نشود.

و اتفاقات جدید را پیش بینی کند

احکام آن را استخراج کند و بر اساس آیات عمل کند


ان شاءالله



یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم


قدیم ترها فکر می کرد می شود در همین دنیا؛ 

هم به دنیا رسید و هم به آخرت

ولی؛ 

گاهی باید از دنیا گذشت تا به آخرت رسید

و این گونه می شود که فرد می تواند "اولوا بقیه" باشد.


یعنی باقیاتی را برای آخرت اش کنار بگذارد.

و این گونه خیلی از آیات را

شاید نتوان

به دنیایی های محض نشان داد


و شاید مراد از این آیه که می گوید: 

افرادی که دنیا را می خواهند به آن ها می دهیم

ولی نصیبی از آخرت برای آن ها نمی گذاریم

شاید مراد همین باشد

همین افرادی که در دنیا می خواهند به تمام دنیا برسند.

و چیزی را برای آخرت خود ذخیره نمی کنند؛ و چیزی را باقی نمی گذارند


یک شهید 

یک فردی که هزینه می دهد.

همه مصداق همین از دست دادن هایی هستند

که مسلما تمام دنیا را نمی خواهند و نمی توان اجرشان را در این دنیا داد.


به عبارتی شاید بتوان با زبان مثال؛ 

آخرت را 

برای اهل دنیا نشان داد

ولی نمی توان تمام آخرت را دنیوی کرد


آخرت؛ آخرت است و

دنیا؛ دنیا.


بعد از عمری با تلاش دوستان

یک مسئله دیگر فلسفی ذهن اش نیز حل شد


الحمدلله


یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم


این روزها حال مملکت درون ما خوب است الحمدلله.

هوای اش بارانی است با رگبارهای پراکنده.

و گاهی هم رعد و برق های شدید.


رعد و برق هایی که از جهت اختلاف ولتاژ شدید است

و گاهی فیوز می پرد

و سیم کشی ها 

به صورت کلی می سوزد.


مغز شده شبیه یک کامپیوتر هفت هسته ای

که حتی با دکمه خاموش هم

خاموش نمی شود


شب ها برای خودش جلسه دارد

و روزها فکر و فکر و فکر.


گاهی می داند که تنها بهانه می گیرد، 

می داند دلیل بهانه گیری های اش چیست

ولی موقع اظهار کردن اش که می شود، به جای الف، ب را می زند


و این خوب نیست


با تمام وجود می داند، این رگبارهای پراکنده، اختلاف ولتاژها و . از چه روست

می داند که باز نگران عزیزی است که راه گم کرده

و شاید هم عزیزانی که راه گم کرده اند

و گاهی نگران خود 

که این اختلاف ولتاژها خودش را نیز راه گم کرده می کند.


نمی داند معنای دوست داشتن چیست

ولی وقتی که دوست داشته باشد 

نمی تواند فاصله را ببیند


دو انسانی که به هم می خندند

ولی دل هایشان از هم دور است، دور دور دور.

و تو می روی برای نزدیک شدن

ولی هر قدمی

تو را دورتر می کند.


ای کاش می شد که تمام آدم های عالم

به یک اندازه و با یک فهم مشترک

خدا را دوست می داشتند


ای کاش می شد خداوند، انسان بود و خانه داشت

و آدم خودش را مثل کفش های اش

می گذاشت دم درب

و با ته مانده های پاکی اش اذن دخول می گرفت.


و وارد خانه می شد 

و دیگر برنمی گشت


یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم


هر چند عمری می گذرد

هنوز لیاقت حضور در سامرا را نداشته است.


جالب است تازگی ها هر زمانی که خواب عراق را می بیند

خواب می بیند در سامرا است 

و آمده به زیارت.

و در دل و در خواب با خود می گوید 

خدا را شکر! بالاخره سامرا نیز آمد و به زیارت رفت.


نمی داند چگونه باز امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام 

و امام موسی بن جعفر علیه السلام و امام جواد علیه السلام

اذن حضور می دهند تا او باز به عراق برود


و آنجا زیر قبه 

اذن حضور در سامرا را نیز بگیرد

دفعه پیش زیر قبه تنها یک دعا بود که آرزوی اش بود

و آن دعا نیز همان لحظه اجابت شد.

اتصال به ضریح


هرچند که مشتاق دیدار است

ولی


امروز اصلا نمی دانست که روز شهادت هست.

سحرگاه، درست دقایقی قبل از اذان صبح

باز خواب سامرا را دید

اینکه رفته بود برای زیارت.


یک درخت خرمای بلند آن جا بود

و کنار درخت خرما، 

چاهی از آب.

و می گفتند آرامگاه ایشان در پایین کنار چاه آب است.


و صدای زنگ ساعت آمد و بیدار شد.

و چند دقیقه پیش تازه فهمید 

امروز روز شهادت است


و حدیثی زیبا از آن بزرگوار



⚫️ حدیثی از امام حسن عسکری علیه‌السلام:


◼️ سَیَأْتِی زَمَانٌ عَلَى النَّاسِ 

وُجُوهُهُمْ ضَاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ 

وَ قُلُوبُهُمْ مُظْلِمَةٌ مُتَکَدِّرَةٌ 


السُّنَّةُ فِیهِمْ بِدْعَةٌ 

وَ الْبِدْعَةُ فِیهِمْ سُنَّةٌ 


الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ مُحَقَّرٌ 

وَ الْفَاسِقُ بَیْنَهُمْ مُوَقَّرٌ.


الحیاة، جلد ۲، صفحه‌ی 


یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم


آدم وقتی کارش رو درست انجام میده 

ممکنه به جواب نرسه

و این بد نیست


حکمت خداست 

که آدم در هر لحظه کجا باشه

و در هر لحظه به چه کاری مشغول باشه


گاهی مشغولیت آدم در یک جایی

باعث میشه آدم در جایی که خدا می خواد نباشه


در این چندین سال زندگی در این دنیا

به خوبی یاد گرفتیم

که آدم

 فارغ از نتیجه 

باید کار درست رو انجام بده


و بعد راضی باشه به رضای خدا و چیزی که خدا ازش می خواد


خدا هست و مهربون و بخشنده هست.

و مثل کوه پشت بنده هاش هست.

به این موضوع ایمان دارم.


یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم


گاهی آدمی تمام اقوال اش را که می نگرد

می بیند همه طلب هدایت است


از اینکه چه کند

چه مسیری را انتخاب کند

چه موضوعی را برای کار انتخاب کند

حتی موقعی که پای برد، آدرس کلاس ها را می بیند


باز هم به انتظار هدایت است.


و گاهی این قدر عادت کرده به ذکر "اهدنا صراط المستقیم"

که یادش می رود تمام این هدایت ها را 

باید از خودش بخواهد

از خدایی که تمام صراط ها را می داند

و بهتر از هر وجودی هم او را می شناسد و هم صراط ها را


و گاهی باید بیشتر دقت کند در نمازها

و با عمق بیشتری از او بخواهد

اهدنا صراط المستقیم را.

صراط الذین انعمت علیهم

غیر المغضوب علیهم و الضالین.


والتنظر الانسان ما قدمت لغدو

و التنظر الانسان.


یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم


چندی پیش با یکی از خانم های فردای سبز

در مورد پیشرفت گروه صحبت می کردیم

و اینکه معاشرت با آقایان

باعث چه نوع پیشرفتی می شود؟!


حال؛ در دانشگاه نیز از ما گزارش پیشرفت می خواهند

اینکه در سمینار چه پیشرفتی کرده ایم


قرین بودن این واژه ها جالب است

و قرین بودن بسیاری از وقایع دیگر.


انگار یک وحدتی ما بین یک عالمه وقایع وجود دارد


خیلی مقارنت های دیگر هم در این دانشگاه

و فضای مجازی و تنفس ما 

جالب است


مثل خانمی با اسم و فامیل مشترک دانشجوی دکتر

و خانمی با اسم و فامیل مشترک

ولی رشته ای مجزا

در  یکی از گروه های دانشجویی برای دو دانشگاه مختلف.


که نقش موریانه فکری را بازی می کردند


همزمان شدن لغو سمینار

و همزمان شدن درخواست جا به جایی اتاق دقیقا در همان شب


گویا جهان پیرامون ما دو بخش شده

گروهی له

و گروهی علیه


و ما باید مراقب ایمان و اخلاق مان باشیم.



یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم


خیلی وقت بود که می خواستیم درباره دانشگاه جدیدمون بنویسیم

اولین باری که اومدیم این جا خیلی مناظر ما را به خود جلب کرد

وجود قفسه کتاب های ادعیه در داخل اتاق ها

اسم مسجد که "قدس" بود

اینکه اساتید خانم حضور پررنگ داشتند 

و اساتید چادری هم در بین اساتید وجود داشت.


اینکه برخی از اساتید سر کلاس حرف های ارزشی می زدند

و دغدغه شون ساخت کشور بود

نه حل مشکلات دیگران


اینکه رابطه بین اساتید و دانشجویان نزدیک و خوب بود

اینکه افرادی در عین بزرگی خیلی نزدیک بودند

تواضع، گذشت، هم افزایی و

این ها رفتارهایی بود که ما دیدم 

و بدو ورود این گونه ورودی مثل ورودی به بهشت بود.


اینکه زیر سقف آسمونی زندگی کنی 

که انسان های با ایمانی هم

زیر همون سقف 

نفس بکشند


ولی نمی دونم چرا دقیقا در همون روز ورود

روح مون چنان وحشت زده شده بود

که قصد موندن نداشت

رفتیم و 2 ساعت تمام 

امام زاده صالح علیه السلام گریه کردیم

اولین باری بود که روح ام بدجوری دیوانه شده بود

اینکه در اون فضا چی دیده بود یا کی دیده بود خدا داند، ولی؛ مهارش سخت بود


اولین مسئله ای که باهاش مواجه شدیم تعیین موضوع پایان نامه بود

اینکه می خواهیم در چه حوزه ای کار کنیم؟

چون پیش زمینه فکری اقتصاد بود

شروع کردیم به انجام یک سری بازی

و کارها خوب پیش می رفت ولی کم کم فضا پیچیده شد.


جنس پیچیدگی جنس خاصی بود

مهار کردنی نبود.

وضعیت اتاق از یک سو

اینکه برخی از اساتید علاقه مند بودند 

حتما نظریه های خارجی مطالعه شود از یک سو

و استخاره ای که گرفتیم و ان شاءالله تا آخر عمر تحصیلی دکتری به اون متعهد خواهیم بود از یک سو.


همه باعث شد از دنیای اقتصاد

به دنیای سلامت 

مهاجرت کنیم

که البته سلامت، سلامت 

چه سلامت اقتصادی، چه پزشکی و چه


دنیای سلامت برای افراد زیادی جالب هست

ولی؛ اولین نکته ای که برای ما جالب بود

این بود که در این راه

قرار نباشد

سلامت خود، اطرافیان و دیگران رو

فدای رسیدن به سلامتی کنیم که معلوم نیست در آینده حاصل می شود یا خیر.


ولی؛ در این راه عذاب وجدان هایی وجود داشت 

اینکه ما اقتصاد را می گذاشتیم کنار

به دلایل بعضا نادرست

اینکه کلاس های اقتصاد آخر هفته تشکیل می شد

اینکه علاقه مند نبودیم پایه های کار رو نظریه های غربی بگذاریم

و شاید اگر بخواهد بهتر گفته شود علاقه مند مباحثه در این زمینه نبودیم

و یکی از دلایل دیگر این بود که برخی از اساتید گروه سلامت با برخی از اساتید گروه اقتصاد تعامل خوبی نداشتند


در مورد کلاس های آخر هفته

خداوند خود وارد عمل شدند و ما کلا آخر هفته کلاس داشتیم

انگاری که خداوند بخواهد بگوید بنده من! 

نباید خودت را 

بر جامعه ات اولویت دهی 

و به عبارتی این دلیل خوبی برای کنار گذاشتن اقتصاد نبود


چون نفس در انتخاب راه دخیل شده بود

ولی؛ 

میزان کارایی و کاربردی بودن

موضوع اقتصاد مورد نظر هنوز مشخص نبود


و اما حوزه سلامت.


حوزه سلامت مثل حوزه معدن است

مثل همان مثال آب است و سطل آب و چاه

اینکه کار وقتی ارزشمند می شود که سطل آب از چاهی عمیق به سطح برسد


و تا به سطح نرسد

هیچ اثر و فایده ای ندارد و نخواهد داشت

و این چاه بس عمیق است و طولانی و مثل کلافی سردرگم.


حال؛ نمی داند

شاید دلیل همه ی این اقبال ها

یا به عبارتی بهتر گفته شود، اتفاقات ناخوشایندی که می  افتد.


همان تغییر مسیر باشد از اقتصاد به سلامت

ولی؛ تاکنون هیچ وقت به این میزان

هجمه به مملکت درون 

زیاد نبود


شاید دوباره باید برگشت

باید مسیر را دید

باید نظر و رضایت خداوند را جویا شد

و باید دوباره استغفار کرد و توبه کرد و از خداوند مسئلت خواست


و دوباره استخاره گرفت.

استخاره ای که 

هوای نفس 

در آن دخیل نباشد.


و سپس راضی شد 

به رضای خدا

به هر رضای خدا.


میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها مبارک باشد

به برکت این میلاد، گذشت از هر که باید بگذرد

و امید دارد که بگذرند، از هر که باید بگذرند


یاحق



بسم الله الرحمن الرحیم


برای برخی انسان ها، آدم شناسی سخت است

ولی؛ برای برخی ها که سال هاست

دارند روی این مورد کار می کنند

بسی آسان است.


می توان از خودشناسی

هم به خداشناسی رسید و هم به دیگران شناسی


تجربه زندگی کردن در خوابگاه را برای 9 سال داشتن کم نیست

اینکه با هر گونه انسانی تعامل داشته باشی

بدانی که باهدف مردم آزار است

که بی هدف.


که با طرح و برنامه مردم آزاری می کند 

که بدون طرح و برنامه


حتی؛ در معاشرت هم می دانی که فردی که 

کم کم و خلاصه خلاصه 

تمام اسرار زندگی ات را می پرسد

تمام نقاط قوت و ضعفت را استخراج می کند

از قصد دارد این سؤال ها را می پرسد یا نه از روی دورهمی است


اینکه با برنامه می خواهند نظام محاسباتی ات با یک سری نمایش هدف بگیرند

یا نه واقعا دارند مسائل روزمره زندگی شان را می گویند.


اینکه مدام بگویند ایران عددی نیست

بگویند ازدواج اسلامی نتیجه اش می شود، زندانی شدن در خانه

اینکه اتاق خالی باشد و درست شب امتحان مهمانی بیاورند که تا صبح در اتاق نور روشن می کند و سر و صدا


اینکه توری اتاق را باز بگذارند تا پشه بیاید

و فقط هم همین چند روز


اینکه دقیقا روزی که سمینارت کنسل می شود

همان شب بگویند اتاق عوض شود.

و بخواهند تو بروی.


اینکه تا می فهمند می خواهی اتاق ساکت باشد

نفر جدید بیاید و مدام برود داخل و برگردد

و مدام بپرسد اذیت می شوی؟!


این ها می خواهند تا جای ممکن پای شان را روی گاز بگذارند

و از هیچ ظلمی دریغ نورزند.


به قول خودشان ما نمی خواهیم تو را یک دفعه بکشیم

می خواهیم ذره ذره آبت کنیم


نه نمی تواند این خاطرات را از ذهن پاک کند

و نمی تواند طبیعی ببیند.


و اگر با طرح و برنامه باشد نخواهد گذشت


و اما در دانشگاه


اینکه زمان ارائه شما که می شود

تمام دختران غیب شان بزند

و فقط 

آقا در کلاس حضور داشته باشد


اینکه زمان تعیین کلاس حل تمرین که می شود

تو با تمام روزهای هفته موافق باشی

و فقط با یک ساعت مخالف

و دقیقا همه اجماع کنند که کلاس در همان ساعت باشد

و بعد هم که کلاس در همان ساعت شد، هیچ کدام حاضر نشوند


و از قضا، 

این جلسات باشد دقیقا در زمان هیئت


و فقط تو در کلاس باشی و دو نفر دیگر

آن هم هفته ای یک در میان


اینکه استاد یادشان برود قبل از عید تمرین ارسال کنند

و تمام تمرین ها و ارائه ها باشد

برای یک زمان مشخص

و همه در یک روز و یک تاریخ اردیبهشت


اینکه استاد یادشان برود، امتحان دارند

اینکه امتحان هایت بیفتد

در یک روز


اینکه درس هایی که می خواهی برداری 

زمان انتخاب واحد 

بیفتد روی هم


اینکه بدون نظرخواهی

ساعت امتحان را جلو بکشند.

و تو را اصلا انسان به حساب نیاورند.


اینکه .


و خیلی موارد دیگر


شاید از دور این موارد ساده باشد و طبیعی

ولی؛ تمام این وقایع برای یک نفر

تنها یک نفر

نه ساده است و نه طبیعی


و مسلما این روزها را فراموش نخواهد کرد

و شاید نگذرد


و وای به حال اینکه خداوند بخواهد جواب عده ای را بدهد


یاحق



بسم الله الرحمن الرحیم

 

هر از چندگاهی مملکت وجودی با "نفس تنگی" رو به رو می شود.

ولی این هر از چندگاهی ها

تازگی ها

بسیار بیشتر از قبل شده است.

 

باید مراقب باشد، مراقب خود.

ولی کمترین چیزی که

به آن بها می دهد

دقیقا همین مراقبت است، مراقبت از خود

 

و اطرافیان همیشه شاکی می شوند

 

باز هم می گوید

در محیط ها اغلب انسان ها را می شناسد

می داند حتی چه فردی مستقیم آمده و سؤال دارد

و چه فردی فرستاده شده است تا اطلاعاتی را منتقل کند.

 

به که منتقل کند را نمی داند

ولی؛ همین که پای اش را گاهی در محیط می گذارد

یک عالمه انسان به سراغ اش می آیند، گاهی انسان های عجیب و غریب

 

ولی فارغ از همه ی این دانستن ها.

به گونه ای رفتار می کند

که انگار بی خبر است

انگار همه چیز طبیعی است.

 

و سعی می کند تنها هوشمندانه پاسخ دهد.

کم کم دارد یاد می گیرد

به که

چه بگوید

و به که چه نگوید.

و گاهی وقتی که فردی خواست وارد محیط او شود، چگونه اجازه ورود ندهد

 

یا در چه سطحی اطلاعات درست بدهد

در چه سطحی کلی بگوید

در چه سطحی پوشیده درست بگوید

 

جالب این جاست که اکثر کارگردان های صحنه او

خیال می کنند با بچه طرف هستند

چه خیال خامی!

مگر می شود در این دنیا بود

مگر می شود معنای جنگ را دانست

مگر می شود سال ها در خیلی از محیط ها جنگید و باز هم "بچه" بود

 

جالب تر این است که برخی ها که از دست او شاکی اند

دست به کارهایی می زنند

که واقعا نشان دهنده "شأن شان" است.

نشان دهنده اینکه بدجوری عصبانی اند ولی تنها می توانند با اعمالی سخیف عکس العمل نشان دهند

 

و گاهی دیدن این اعمال سخیف

برعکس اینکه او را برنجاند

بسیار برای اش نشاط آور است.

اینکه توانسته کاری کند که "دشمنانی" بسیار عصبانی شوند

 

و از سوی دیگر نشاط آور است.

چراکه می بیند چقدر این "اولئک کالانعام بل هم اضل"

در برابر خداوند ذلیل و کوچک و خوار هستند که باید با این دست اعمال کوچک و  وقیح، عکس العمل نشان دهند

 

و از یک طرف تلخ است.

اینکه انسان هایی که خداوند آن ها را آفریده

تا به حد بالایی از "انسانیت" برسند و آسمانی شوند

حاضرند خود را در مراتب پستی از حیوانیت و گاهی حتی پست تر از حیوان خود را پایین بیاورند.

 

اختیار اینکه انسان باشیم

یا حیوان

یا پست تر از حیوان

این ها همه با خودمان است.

 

ولی اینکه انسانی تصمیم می گیرد به حیوان بودن

تصمیم می گیرد به ارائه اعمالی پست

به پایین آوردن شأن خود

باعث ناراحتی و تأسف خوردن است

 

حال اگر انسانی در مواجهه با این انسان ها

بخواهد حلم خود را، بصیرت خود را 

گاهی کریم بودن خود را

اگر بخواهد تمام ویژگی های متعالی را کنار بگذرد

 

خود نیز تبدیل می شود به این قماش از انسان ها.

لذا؛ مصاحبت با انسان های والاست

که انسان را بزرگ می کند

و باید حتی المقدور

از نشست و برخاست با انسان های پست دوری گزید

 

در محیط زندگی او

هم انسان های بزرگی وجود دارند

و هم انسان هایی که خیلی کوچک اند، خیلی کوچک.

 

و همین موضوع اسباب "نفس تنگی" است

 

یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم

 

انصافا خوب خدایی داریم

 

یعنی من در دنیا از هر فردی بدم بیاد

فکر نمی کنم که از خدا بدم بیاد.

ان شاءالله که این طور باشه

 

یک بار داشتم با خودم فکر می کردم که 

خدا چقدر ماه هست

 

ما آدما گاهی حتی دوست نداریم به حرفای یک نفر گوش بدیم

ولی خدا می شینه کاملا "صبورانه" 

به حرفای همه گوش میده

 

چون بزرگ هست

چون علیم هست

چون بصیر هست

چون حکیم هست

چون صبور هست و

 

هیچ وقت هیچ وقت "بد قضاوت" نمی کنه

هیچ وقت هیچ وقت یک طرفه سراغ قاضی نمیره

هیچ وقت هیچ وقت مظنون نمیشه چون همیشه "عین واقعیت" رو می بینه.

 

هیچ وقت هیچ وقت

حتی برای بررسی صداقت فرد

برای اون فرد "به پا" نمی گذاره یا نمیگه شما اول "برادری ات" رو ثابت کن

 

می گه ها

می گه آیا فکر کردین که

فقط گذشته ها رو آزمایش می کنم.

 

نه شما رو هم آزمایش می کنم.

 

پس گویا خدا هم آزمایش می کنه

خخخ الان به این نتیجه رسیدم :)

 

الان می فهمم معنی "آزمایش صداقت" و "برادری" چی هست :)

گویا ماها باید برادری و صداقت مون رو

برای خدا ثابت کنیم

 

جالب بود.

 

بگذریم داشتیم از صفات خدا می گفتیم.

 

من یکی اگر یک روزی

خدا بخواد چیزایی که بهم داده رو

به روم بیاره و بگه من اینا رو بهت دادم

خوب استفاده نکردی! باید می دادم به یکی که لیاقت اش رو داشت

 

به این چیزا

نیاز واقعی داشت

جلوی خدا آب می شم 

 

اگر خدا بهم بگه ببین!

این بنده ام نیت اش "خیر" بود

این بنده ام می خواست کمکت کنه

ولی تو با نگاه نادرست ات "دلش رو شکستی، آبروش رو بردی، رنجوندی اش"

 

اگر خدا بهم بگه ببین!

طرف بخشیدت

طرف کرم داشت

ولی تو همچنان کینه ورزی داشتی!

 

اومد جبران کنه

ولی تو جبران اش رو پس زدی

 

بازم آب می شم.

 

یعنی بدجوری آب می شم

همون بحث گذاشتن سر به بیابون هست

 

به نظرم بزرگترین انتقامی که یک فرد

می تونه از یک فرد بگیره

 

این هست که طرف بدی کنه

اون با خوبی جواب بده

 

حالا چرا می گم "انتقام"

نمی دونم

شاید ادبیات ام ادبیات جنگ :)

 

گاهی وقتا نمی دونم چرا

ولی اخباری به مملکت درون مون می رسه

خخخ دور از جون سگ ها که زودتر زله رو می فهمند

 

یا مثل حضرت یعقوب علیه السلام

که "ریح یوسف" رو 

حس می کنه

 

ولی در دنیای واقعی نباید مصداق گزینی کنم

ولی می کنم

و همیشه خانواده گرامی می گن

تو مسلمونی! تو چرا این حرفا رو می زنی!

 

می گن دیگه

می گن "غیبت" می گن "تهمت"

گاهی وقت ها هم راست می گن راست راست

 

ولی بحث همون "حس" هست

"حسی" که گاهی

بعضی وقتا آرزو می کنم که نباشه

یعنی اگر این جوری می خواد باشه بهتر هست که نباشه :)

 

بگذریم

داشتم صفات خدا رو می گفتم

 

همین دیگه

خدا کلا خیلی خیلی خیلی بزرگه

امروز به مادر گرامی می گم

 

ببین مادر گرامی من اصلا خدا رو دوست ندارم

می گه کافر شدی!

می گه خدا ناراحت میشه

می گم خدای من این قدر بی جنبه نیست.

 

یعنی کلا خدا خیلی باجنبه هست

همه جوره بامرام هست

 

فقط من دوست داشتم "انسان" بود

چشم در چشم

باهاش حرف می زدم

یعنی اگر انسان بود و محدود بود و

 

مگه می ذاشتم جایی بره؟!

 

تاریخ رو گاهی خیلی ورق می زنم

می گم برای ما آدمایی که نمی تونیم امام بشیم

ای کاش حداقل می تونستیم حضرت فضه بشیم.

انصافا چه فردی در عالم

می تونه خوش بخت تر از حضرت فضه باشه؟

 

چه فردی؟!

 

اصلا فکر می کنم دنیای آدمای مؤمن و معنوی

با دنیای ما ها خیلی فرق می کنه

با محاسبات ماها خیلی فرق می کنه

و اگر من یک روزی، یک آدم مؤمنی رو ببینیم و اون رو برنجونم

 

احساس می کنم اون روز

مسلما 

روز پایان عمرم هست

مگر اینکه به برکت دعای همون مؤمن بتونم باز قد صاف کنم

 

خلاصه نمره، پایان نامه و .

هیچ کدوم شون نایاب نیستند

ولی یافتن این جور انسان هایی که

انسان هایی که مؤمن باشند، خیلی خیلی نایاب هست.

 

اگر یک روزی

این جور آدمایی رو بخوان ازمون بگیرن

من مطمئنا اون روز می ریزم در خیابون و نمی ذارم .

 

این مدت واقعا می فهمم "کربلا" چقدر این قدر سخت بوده

چرا همه دوست داشتن با امام شون شهید شن

چرا نمی خواستن بمونن

 

بمونن برای چی؟

مگه دیگه چیزی در دنیا

باقی می مونه که آدم بخواد به خاطرش بمونه؟!

 

فکر نمی کنم .

 

بگذریم

 

یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم

 

امروز مسؤل آموزش دانشکده زنگ زدن

می گن برای ما یک ایمیل ارسال کن

به آدرس دانشکده.

تا برات سؤال ارسال کنیم

 

دوباره زنگ می زنن

می گن نه!

تصمیم گرفتیم

هفته آینده امتحان رو بگیریم

 

نمی دونم دلیل ارسال اون ایمیل چی بود؟

چون بعدش یک مدت ایمیل ام پرید

 

شکایت کردم که مگه امتحان خانگی مرسوم هست؟

چرا به جای 2 ساعت 24 ساعت؟!

 

می گن ایندفعه به جای یک روز

دو روز مهلت هست

 

خخخخخ

 

یاد خوابم می افتم

که خواب دیده بود برای دکتری

"اسرائیل" پرونده های آموزشی مون رو بررسی کرده

 

و خواب دیده بودم قرار در این دانشگاه

کاری کنند که همه 

بهم بگن دیوانه ای

که کلا هیچ فردی حرف ام رو باور نکنه :)

 

خواب های جالبی آدم می بینه

 

ولی یک مسئله جالب تری این هست

که این دو روز به شدت "می فهمم"

با تمام وجود

 

اینکه اگر روزی به یکی کمکی کردم

هیچ وقت "کمکم رو"

تعقیب نکنم

چون ممکنه یکدفعه بیام ثواب کنم، بعدش طرف رو کباب کنم

 

یک مدت هست که دوست ندارم هیچ آدمی رو ببینم 

دوست ندارم سر بذارم به بیابون

100 کیلومتر

گاهی به اندازه دور زمین پیاده روی کنم

 

این قدر این مدت اینجا "تئاتر" دیدم

که نمی دونم "واقعیت" 

کجا اتفاق می افته

و چی هست.

 

به قول حضرت آقا بعضی ها در دنیا

تنها کاری که ازشون برمی یاد

تئاتر بازی کردنه

 

یک حسی بهم می گه که یک عده می گن خیلی خنگی

در یک بازی اساسی اسکل شدی

(ادبیات جالب)

 

ولی نمی دونم اون عده چه افرادی هستند.

شاید

 

بگذریم

قدیما بچه درس خونی بودم

الان اصلا علاقه ای به درس خوندن ندارم

 

شاید چون امیدی ندارم

شاید چون

از آدمای محیط ام خوشم نمی یاد

 

قدیما دوست داشتم به آدمای اطرافم کمک کنم

الان این قدر "بی اعتمادی"

و "بازی" دیدم

که اصلا نمی تونم آدما و خواسته هاشون رو باور کنم.

 

یک داستان خوبی هست

 

می گن یک روزی یک جوانمردی از یک بیابونی رد می شد

یک ی ته چاه داد زد بایست و من و کمک کن

جوانمرد ایستاد

بعد اون ، اسب رو برداشت و شروع کرد به فرار.

 

و اون جوانمند از پشت صداش زد

گفت ببین!

اسب رو بردی حلال

ولی این داستان رو برای هیچ کی تعریف نکن!

 

چون اعتماد رو از بین می بری.

 

بگذریم.

 

در زندگی هر وقت هر فردی که کاری داشته

در حد وسع سعی کردم کمک اش کنم

از دار و ندار بذارم

ولی؛ یادم نمی یاد کمکی رو "تعقیب" کرده باشم

 

که ببینم طرف راست می گه یا دروغ!

 

ولی زمونه کاری کرده که آدما اعتماد نکنند.

 

روز اولی که وارد دانشگاه جدید شدم

یک دختر خانمی گفت که

این جا همه راحت "زیرآب" می زنند.

دانشجو زیر آب دانشجو رو و استاد زیرآب استاد

 

برای ورودی ای مثل من عجیب بود.

قبلا ندیده بودم.

 

ولی اینجا دیدم که دانشجو جلوی خودم زیرآب خودم رو می زنه :)

استادها جلوی هم دیگه دلا و راست میشن

پشت سر هم

 

بماند

 

مادر گرامی ام میگه قدیما نمازات قضا نمی شد

می گم ببین مادر گرامی طبیعیه

طبیعی.

 

می گم ببین من یکی

دیگه جلوی خدا نمی تونم بایستم.

 

اصلا نمی دونم خودم واقعی ام یا مجازی

الان واقعیت یا تئاتر

 

دوست دارم سرم رو بذارم به بیابون

همین!

 

به امید ظهور.

 

یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم

 

خواب های جالبی آدم می بینه

 

ولی یک مسئله جالب تری این هست

که این دو روز به شدت "می فهمم"

با تمام وجود

 

اینکه اگر روزی به یکی کمکی کردم

هیچ وقت "کمکم رو"

تعقیب نکنم

چون ممکنه یکدفعه بیام ثواب کنم، بعدش طرف رو کباب کنم

 

یک مدت هست که دوست ندارم هیچ آدمی رو ببینم 

دوست ندارم سر بذارم به بیابون

100 کیلومتر

گاهی به اندازه دور زمین پیاده روی کنم

 

این قدر این مدت اینجا "تئاتر" دیدم

که نمی دونم "واقعیت" 

کجا اتفاق می افته

و چی هست.

 

به قول حضرت آقا بعضی ها در دنیا

تنها کاری که ازشون برمی یاد

تئاتر بازی کردنه

 

یک حسی بهم می گه که یک عده می گن خیلی خنگی

در یک بازی اساسی اسکل شدی

(ادبیات جالب)

 

ولی نمی دونم اون عده چه افرادی هستند.

شاید

 

بگذریم

قدیما بچه درس خونی بودم

الان اصلا علاقه ای به درس خوندن ندارم

 

شاید چون امیدی ندارم

شاید چون

از آدمای محیط ام خوشم نمی یاد

 

قدیما دوست داشتم به آدمای اطرافم کمک کنم

الان این قدر "بی اعتمادی"

و "بازی" دیدم

که اصلا نمی تونم آدما و خواسته هاشون رو باور کنم.

 

یک داستان خوبی هست

 

می گن یک روزی یک جوانمردی از یک بیابونی رد می شد

یک ی ته چاه داد زد بایست و من و کمک کن

جوانمرد ایستاد

بعد اون ، اسب رو برداشت و شروع کرد به فرار.

 

و اون جوانمند از پشت صداش زد

گفت ببین!

اسب رو بردی حلال

ولی این داستان رو برای هیچ کی تعریف نکن!

 

چون اعتماد رو از بین می بری.

 

بگذریم.

 

در زندگی هر وقت هر فردی که کاری داشته

در حد وسع سعی کردم کمک اش کنم

از دار و ندار بذارم

ولی؛ یادم نمی یاد کمکی رو "تعقیب" کرده باشم

 

که ببینم طرف راست می گه یا دروغ!

 

ولی زمونه کاری کرده که آدما اعتماد نکنند.

 

روز اولی که وارد دانشگاه جدید شدم

یک دختر خانمی گفت که

این جا همه راحت "زیرآب" می زنند.

دانشجو زیر آب دانشجو رو و استاد زیرآب استاد

 

برای ورودی ای مثل من عجیب بود.

قبلا ندیده بودم.

 

ولی اینجا دیدم که دانشجو جلوی خودم زیرآب خودم رو می زنه :)

استادها جلوی هم دیگه دلا و راست میشن

پشت سر هم

 

بماند

 

مادر گرامی ام میگه قدیما نمازات قضا نمی شد

می گم ببین مادر گرامی طبیعیه

طبیعی.

 

می گم ببین من یکی

دیگه جلوی خدا نمی تونم بایستم.

 

اصلا نمی دونم خودم واقعی ام یا مجازی

الان واقعیت یا تئاتر

 

دوست دارم سرم رو بذارم به بیابون

همین!

 

به امید ظهور.

 

یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم

 

برادر گرامی می گفت که خواب دیده

یک سگ بهت حمله کرده بود

 

بعد بهش سنگ زدی و دورش کردی

بعدش سگ خورد به ماشین

و کینه ات رو به دل گرفت

 

خلاصه این روزها ما هستیم

و کینه "سگ" .

 

هنوز "بله" ام هم بالا نمی یاد.

 

البته ما همیشه در ادبیات قرآنی

سگ رو

تعبیر به اسرائیل می کنیم

تعبیر به انسان هایی که از انسانیت خارج شده اند.

 

تازگی ها "سگ هار" زیاد ما رو می گیره

 

بعضی ها اون دنیا

باید جواب مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها را بدهند

چون ما تصمیم گرفتیم به جای جواب دادن، واگذارشون کنیم به حضرت.

 

به پل صراط.

 

یاحق


بسم الله الرحمن الرحیم

 

العلم علمان،

علم الابدان و علم الادیان.

 

مدتی پیش از طریق یک واسطه با یک پزشک آشنا شد.

پزشکی که به نظر تنها پزشک نبود.

حکیم بود

 

گاهی که با خود فکر می کند، می بیند یکی از بهترین شغل های دنیا پزشکی است

اینکه آدم علم این را داشته باشد که بتواند

حال انسان های دیگر را

خوب کند

 

و مسلما هیچ وقت انسان هیچ انسانی را 

به اندازه خوب کردن حال اش

شاد نمی کند

 

به عبارتی یکی از جاهایی که می توان در آن شادی آورد و شادی جمع کرد.

همین عرصه پزشکی و علم ابدان است

 

اینکه بتوانی شادی و نشاط

و خنده یک بیمار و اطرافیان او را بعد از بهبودی حال شان ببینی

 

خداوند به تمام طبیبان و پزشکان روح و جسم اجر دهد.

 

یاحق


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها